+152
+152
بعدش رفتم صبحونه بخورم که بابا گفت بریم روستا و دیدم فازش
مسافرته ... جفتشون دپرس شده بودن هی به هم گیر میدادن!
دلو زدم به دریا گفتم اوکی بریم ... که رفتم هماهنگ کنم اون ماجرا رو
توراه داشتیم با بابا میرفتیم پیش اون یارو تو تونل ها گریم میگرفت
تو دلم گفتم گریه کن پپسین خانم ، گریه کن ک بایدپنج شیش روز الکی
بخندی مخصوصا وقتی یه نفرو دیدی ! باید بخندی تا ثابت کنی ناراحت
نیستی ..! رفتیمو و نشد .. بطور عجیبی نشد !!
و این یعنی قسمت؟یا برای چندمین بار امام رضا نطلبید؟
یا به نفعمه بمونمو درس بخونم؟ ! خدایا درکل مرسی :)
توراه برگشت به خونه فهمیدم عمو بزرگه با خانواده خونه ی ما هستن
منم به بابا گفتم منو ببر خونه میم اینا ، زنگ زدم بهش گفت خونه داییمم
گفتم پ هیچی ! گفت نه بیا دنبالم با هم بریم خونه ،
خلاصه رفتیمو یکم حرف زدیم ، گرسنه نبودم اما گیر داد بیا
غذا بخور و ... سبزی پلو داشتن گرم کرد از خونه زنداییش هم
ناهار فرستادن برنج و جوجه که من جوجه بدون استخون نمیخورم
و میم برام دوتا برنج ریخت البته به اصرار خودم کم !
کلی سالاد قاطی برنج کردم ک بخورم اما اولین قاشق ک خوردم
فقط طعم ماهی حس کردمممم ، بهونه اوردم ک سیرمو نمیتونم
ونخوردم ! اما واقعا خجالت کشیدم :(
ناگهان دختر داییش زنگ زد و گفت همه شام میان خونه شما
یعنی ۱۵ نفر ! سریع اومدیم لپه پاک کردیم و میم پیاز و ...
که دستمال داد دست داداشش گفت برو میز تمیز کن !
این بچه هم یه دستش سیب بود و نتونست جاشمعی رو کنترل کنه
یکیش افتاد شکست و میم چنان فریادی زد من بدنم به ویبره افتاد:/
فقط تونستم به بچه بگم فدای سرت چ ببرم صورتش بشورم !
میم انقدر بهش فحش میداد و جیغ میزد نزدیک بود بزنم لهش کنم:دی
مامانش هم اومد و برنج تمیز کردم و سالاد باهم درست کردیم
دیگه زنگ زدم بابام بیاد دنبالم و این یعنی رو به رو شدن با عمو
پس از دو سال !! حالا یا باید با خاندان اونا مواجه میشدم یا این!
میم هی حرص میخورد حتما مامانت دوباره چلو گوشت گذاشته
نگهش داشته و ... اما توراه بابا جوجه و کوبیده سفارش داد و من
زنگ زدم به میم خبر دادم ک خوشحال باش مامان غذا نذاشته خخخ
وارد خونه شدن برام سخت بود اما ... عمو به پهلو نشسته بود
و صاف نشست یجوری حرکت کرد حس کردم شاید میخواست
دست بده بهم و ... من سلام علیک کردم رفتم با زنعمو روبوسی کردم
بعدش هم با دختر عموها و پسر عمو که هرکدوم یه طرف سالن
نشسته بودن خخخ
الان من تو اتاقمو اونا دارن پایتخت میبینن !
پسر عمو سربازه هم تازه اومده!